اعتراف

میخوام اعتراف کنم اگه سه شنبه صبح  صبحونه نریم کوبابا که از اون املتای مخصوص بخوریم همونایی که من هرچی دستم میاد بهش اضافه میکنم و تو میخندی و به ذوقم تو انتخابام نگاه میکنی یجوری که من خجالت بکشم،  اگه ظهر نبریم شانلی غذا دریایی بخوری بعد من با میگوها صحبت کنم و فقط سبزیجات کنار غذا رو بخورم و تو بخندی بگی دخمله غذات رو بخور انقدر شیطونی  نکن بعد غروب نبریم نوتلا بار واسم یه شیک نوتلا بخری و سان دای دشر بخری بعد بگی اخه بچه غذا نخوردی که بیایی اینا رو بخوری؟ اینا جایی غذا رو میگیره من همین جوری که دارم تند تند میخورم با دهن پر بگم خیلی خوشمرست اخه تو که نمیدونی من عاشق اینا هستم  بعد زل بزنم بهت بگم حااااااجی نمیشه امتیازش رو بخریم من یه نوتلا بارواسه خودم داشته باشم؟  بخندی دماغم روبکشی بگی شاید خریدم بذار یه تحقیق کنم راجب درامدش منم اینجوری نگاهت کنم :/، بعد شبم نریم  برگراتور من یه عالمه سفارشایی تپل بدم با اشتها بخورم و تو همچنان غر بزنی که اخه خانم اینم شد غذا باید میرفتیم مستوران  خیلی خیلی خیلی ناراحت میشم حتی ممکنه باهات قهر کنم هر کیم که بگه همین که همه چی حل شد الان خوشحالی یه دنیا ارزش داره از لیست دوستام خط میخوره،  اونایی هم که میگن خیلی شکمو هستی بله بله من بسیار شکمو هستم تازه وقتی خوشحالم شکمو ترم میشم .... 

نگاه میکنم به همه پست های ثبت نشدم، خنده داره بیایی دو ساعت کلی حرف بنویسی بد ثبتش نکنی، میرم وبلاگ بلاگفام رو باز میکنم میبینم یک سال و اندی که ننوشتم اما اونجا هیچ پست ثبت نشده یی نمونده بعد فکر میکنم به اینکه چرا ننوشتم؟ یا بهتر بپرسم چرا باز نوشتم؟ یا چرا نوشتم و ثبت نکردم؟حال غریب این روزا مثل حال زن بارداری ممونه که نمیدونه قراره چی بزاد؟  یا نه بهتره بگم مثل حال اون زنی که منتظر قرمز شدن خط دوم تست بارداریشه؟ یا حتی اشفته تر حال معشوقه غیر شرعی که نمیدونه اگه تست بارداریش مثبت باشه باید خوشحال بشه یا ناراحت! یه اشفتگی عمیق که مثل همه چی هست و هیچی نیست، هر چی فرض ممکن و غیر ممکن رو مرور میکنم با خودم به هزارتا اتفاق افتادنی و نیوفتادنی فکر میکنم،یک هفتس درست نخوابیدم شایدم بیشتر به هردری هم زدم که سرم گرم بشه اما نشد همش یه سوال تو سرمه خوب بعدش چی؟

+معشوقه شرعی با معشوقه غیر شرعی دلواپسیشون فرق داره؟  

+چه حس بدیه ملاقات با ادمایی که به سرعت نور رنگ عوض میکنن ادمایی که حتی دلت نمیخواد بگی بهشون افتاب پرست یا حتی بوقلمون تو دلت میگی اخه این طفلیا چه گناهی کردن؟ چپی شدن بعضی ادما به مضحک راستی بودن یه سری ادم دیگست 

+ مردبودن به سیبیل های تاپ خورده وهیکل دو برابر غول نیست همین که بدونی حق با کیه و چطوری حقی روضایع نکنی ودلی رو نشکنی یعنی مردی 


ماراتن رسیدن

یه وقتا هست هی میدویی هی میدویی یه ماراتن   انجام میدی هم با خودت هم با همه این وسط میخوری به یه دیوار، دیوار حقیقت بعد به خود رنگ پریدت نفس نفس زنون نگاه میکنی میگی دختره  نگاه کن عقلت چی میگه بعد نگاه میکنی میگه کارت اشتباهه بد دلت جیغ میکشه اونم از نوع بنفشش میگه اشتباه باشه برای تپش من لازمه توهم که هنوز نفست سر جاش نیومده میگی دلا تا کی پریشانی؟  بعد دلت میگه تا وقتی که میبینیش و صدا من نمیذاره صدا بقیه رو بشنویی تا وقتی که لپات گل میندازه از تعریفاش و زبونت به لکنت میوفته ، مثل همین امروز که گفت موهات  چه رنگیه ؟ یا همون وقتی که تو جلسه سرت رو گرفتی بالا دیدی داره نگاهت میکنه!  به اطرافت نگاه میکنی یه سری ادم غضب ناک و ترسناک که میخوان نذارن اشتباه کنی و نمیتونی بهشون بگی بیخیال ببینید حال دلم چطوری شده از فکر نبودنش؟  پ.ن: شباهنگ جان چرا پاک کردی وبلاگت رو اخه؟ 

پ.ن 2: عشق یعنی حال دلت خوب باشه....