لانتوری

دیشب رفتیم باهم بعد از مدت ها سینما، کاری ندارم فیلم برای زیر شونزده سال ممنوع بود و خانم ردیف جلویی با بچه 5 سالش اومده بود که یه بند نق میزد، یا ردیف پشتی چندتا دختر بودن که یک بند داشتن فیلم رو تحلیل میکردن اما همین که بعداز مدت ها کنارت نشسته بودم و باهم یه فیلم رو دیدیم خیلی لذت داشت، این که چند جا نگاهت بجز فیلم به من بود خودش یه دنیا بود دیگه کنارت بودن داشت یادم میرفت چه شکلیه

و اما لانتوری فیلمی که به نظر من ارزش دیدن داشت یه کار قویی که لحنش تند تر ازفیلم های معمول بود اما اگه سن زیر شونزده سال دارید ویا اگه  حتی روحیه یه دختر شونزده ساله نبینیدش و حتی اگر مثل من عصاب درست حسابی ندارید بزارید وقتی که اروم تر بودید ببینیدش،یه جایی تو یک ربع پایان فیلم همون جاها که حسابی رو کیفم ناخن کشیده بودم با پوست لبم بازی کرده بودمو کنده بودمش بهت گفتم من دیگه کشش ندارم میشه بریم دستم رو گرفتی تو دستت و اروم درگوشم گفتی من اینجام اروم باش وقتی فیلم تموم شد و بلند شدیم که بریم یه سر درد مزخرف داشتم که احساس میکردم باعث شده پشت چشمام باد کنه اما یک ساعت بعدش خیلی حس خوبی داشتم، لانتوری یه تراژدی بود که ممکنه برای هر کسی پیش بیاد برای منی که تهدید به اسیدپاشی شده بودم خیلی تلخ بود،اون خانم دکتری هم که تو فیلم نظر میداد خیلی لایک داشت ولی نگاه فیلم که ادما تحصیل کرده و به قولی سطح بالا تر نگاهش با یه فرد امی  نسبت به مسایل این چنینی انقدر تفاوت داره رو دوست نداشتم هرچند که متاسفانه همینقدر اختلاف وجود داره 

اوغ

حال زن حامله یی رو دارم که به آدما ویار داره و یه بند اوغ میزنه هرکی که از کنارش رد میشه...

یه چیزی مثل خواب داره دنبالم میاد همش ازاون هفته شروع شد تو خواب یه دستی لای موهام بود یه دست قوی که من نمیدیدمش اما وجود داشت و سنگینی گرما داشت یک لحظه حس کردم دست زیادی سنگینه و چند لحظه بعد دست داشت گلوم رو فشار میداد چشمام رو باز کردم اما هنوز فشار دست روی گلوم بود رفتم اب خوردم برق رو روشن کردم به خودم خندیدم که از یه خواب ترسیدم، ترس حس غریبیه واسه من که یاد گرفتم نترسم اونم ترس از یه چیز که وجود نداره اصلا و تمام این روزها با خودم درگیرم که چرا ترسیدم!  

پ.ن: بهنام نویسنده وبلاگ دو کلام حرف حساب یه چالش جذاب گذاشته وبه نظرم خیلی جالب اومد اما از اونجایی که من خیلی شیرازی هستم و اصلا حس اپلود کردن عکس ندارم همینجوری نصف نیمه انجام میدم و اما چالش از این قراره که عکس اخرین کتابی که خوندید به علاوه  پراگراف مورد علاقتون از اون کتاب رو میذارید منم از همین جا همه رو به این چالش دعوت میکنم 

کولی و باکره نویسنده لارنس 


باور خلل ناپذیرم این است که خون و گوشت از عقل خردمندترند...چیزی نمی خواهم جز آنکه فرمانبردار جسمم باشم،بی واسطه،بدون مداخلهء عبث فهم و ادراک،اخلاقیات یا چه می دانم هر چیز دیگر."