ترس

میخوام اعتراف کنم من از جر و بحثایی که توش باید از خودم دفاع کنم میترسم و کم میارم،  ناخوداگاه اشکام میاد پایین و نفسم میگیره،  زبونم بند میاد و همه کلمه ها از تو ذهنم فرار میکنن،  اینجور وقتا بخاطر احساس ضعف میکنم از خودم متنفر میشم، واسه همین ترجیح میدم این جزو بحثا با چندتا پیام تموم بشه و نخوام حرف بزنم یا با طرف چشم تو چشم بشم 

باورم نمیشه ادمی که تاچند روز پیش من دعا میکردم بمیره، مرد!  ولی بدترش اینکه من اصلا عذاب وجدان ندارم ناراحتم نیستم 


فراموشی!

فینگیل،  عتیقه جوجه بدجوری مونده رو دستم دیگه نیستی که با این اسما صدام کنی دیگه نیستی بهم بگی خل و چل سرخوش 

اقا این چه رسمیه،  ازدواج که میکنید چرا دوستاتون روفراموش میکنید؟  

میگه باعث همه بدبختیایی دنیا یه موجود مونثه چند تا جنگ اسم ببرم که بخاطر یه زن راه افتاد؟ اصلا غیر ممکنه زنی باشه و فتنه همراهش نباشه، اصلا کوچکترین کارشون اینکه بخاطر دو تا قطره اشک زندگی یه مرد رو زیر و رو میکنن 

سرم و میندازم پایین تو جیبم دنبال دستمال کاغذی میکردم تا اشکام رو پاک کنم 

خطای انسانی...

به نظرم تقصیر مردم خیلی حساس شدن!  دو تا قطار میخورن بهم میمیرن، بارون میاد میوفتن تو کانال میمیرن، هوا الوده میشه، ریزگرد تو هوا یا حتی خطا پزشکی ....  بابا یکم محکم تر باشید یکم کروکودیل تر شهروندم انقدر ضعیف؟