-
محسن
دوشنبه 24 خرداد 1395 02:35
نمیدونم منجمد شدم یا ذوب شدم گیج گیجم جلو همه میخندم وقتی میرم تو الونک خودم دلم میخواد گریه کنم داد بزنم اما انگار یه دستی دور گلومه نمیذاره میگه که چی؟ پیرهنت تنم موهام شونه نکرده دورم، زیر سیگاری پر رو زمین خودم سرم از تخت اویزون محسن کلید میندازه میاد تو چشمش به در باز اتاق خواب میوفته و من وارونه، کلر رو میزنه...
-
سکته
یکشنبه 23 خرداد 1395 15:46
ادم ها دق میکنن اما پزشکان اسم علمیش را میگذارند سکته... این روزا و این شب ها نمیدونم دقیقا داره چطوری میگذره یا خوابم یا خودم رو زدم به خواب حالا اتفاقات کافه انا و جلبک خاتون یه طرف، مرگ حبیب یه طرف که از قضا روز قبلش تو جاده لواسون با محسن گوش داده بودیم و نظرات تخصصی و فوق تخصصی راجبش داده بودیم، صبحش که چشم باز...
-
فاتحه خوانی
چهارشنبه 19 خرداد 1395 02:12
دارم فکر میکنم یه خوردنی شیک و البته به شدت خنک چی بگیرم که بشه پخش کرد بین دوستان و اشنایان برای خواندن فاتحه یی بر سر مزار یک رابطه که فاتحش را بایددیگر خواندو دیگر وجود ندارد؟
-
سویس
دوشنبه 17 خرداد 1395 02:33
میدونید از بعد ازظهر که شنیدم مردم سویس به اون2500 فرانک که پایه حقوق یک کارمند سادست رای منفی دادن میخوام پاشم برم سویس انقدر که این مردم با کمالات هستن اما نگرانم اگه برم اونجا 45500 تومن قطع بشه....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خرداد 1395 04:17
دستان دور ما تماسی بدون حس یک عمر استرس همه عمر استرس سید مهدی موسویی
-
نباشی سخت میگذره
چهارشنبه 12 خرداد 1395 01:27
اصلا میدونی چیه همین روزا که حرف نمیزنی همین روزا که حرف نمیزنم بدترین روزایی زندگیه، باشه قبول خودم خواستم ساکت باشی، اما این لحظه ها همین روزایی مثل امروز که لحظه لحظش سخت میگذره باید پیشم باشی کتابی که ورق میزنم رو از دستم بگیری،بگی دو دیقه گوش میدی؟ بهت زل بزنم و از برنامه هات بگی و از نقش من تو اجرایی برنامه هات...
-
خیلی خسته ام
یکشنبه 9 خرداد 1395 18:16
همه مشکلات ما تقصیر اون جد بزرگوار که چرخ و آتش رو اختراع کرد و گرنه الان لخت ته یه غار خنک ولو شده بودیم و خودمونو میخاروندیم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 خرداد 1395 02:16
میدونی الان یه دوست خل لازم دارم بریم بستنی فروشی تو ولیعصر روبه رو پارک ملت از نوع لیسش اونم صورتی و سبز با سس شکلات بخوریم، بعد دستاموم نوچ بشه ولی به رو خودمون نیاریم بعد همین طوری که داریم ولیعصر رو متر میکنیم و تو به نقدهای تند من راجب اشخاص گوش میدی و استدلال میاری که مثلا فلان نظرت احساسیه تازه اخرشم میرسیم به...
-
زن دکتر
پنجشنبه 6 خرداد 1395 22:54
حس زن دکتر تو رمان کوری رو دارم که وسط اون همه ادم کور گیر افتاده بود، الان که اخرایی قصه ست الان که همه جا رو گند گرفته الان که یه سری مردن و به چشمم میدیدم اینا رو دقیقا همون قدر حس چندش اور و زجر کشانه،حس ادمی که همه تلاشش رو کرده اما نتونسته جلو یه سری اتفاقات رو بگیره فقط طاقت اورده و زجر کشیده رو دارم میدونم...
-
زورگو
چهارشنبه 5 خرداد 1395 04:28
با سوهان ناخن نمیشه یه آهن رو سمباده زد حالا تو هی بساب اگه یه گوشش صاف شد حالا تو بیا بگو من زور میگم اصلا هرکی که تو بگی داور بینمون ببینیم کی زور میگه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 خرداد 1395 03:00
بر سر تنهایی ام امشب توافق کرده اند دشمنان بیشمار و دوستان اندکم امیر علی سلیمانی میشه فردا تموم بشه این انتظار لعنتی؟
-
وگریه وسط شعرهای از سعدی.....
دوشنبه 3 خرداد 1395 02:29
مرا به هیچ بدادی و من هنوز به آنم، که ازوجود تو مویی به عالم نفروشم..... مطمئنم شبی که سعدی این شعررو گفته تا صبحش گریه میکرده
-
حرف نزن
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 20:51
دقیقا از چهارشنبه که گذاشتیم جلوشرکت و رفتی داری به هر بهانه یی از من فرار میکنی این یه حس قدرت بهم میده که هنوز توانایی این رو دارم که با نگاهم بدون جیغ و دادهای الکی بهت حرفم رو بفهمونم، اصلا بیا به جا حرف زدن فقط بهم نگاه کنیم یا نهایت زبون اشاره یاد بگیریم که دیگه صدات رو نشنوم نظرت چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 03:53
7 سال پیش یه روزی مثل امروز یه بله پیرو تصمیم دلی که گرفتم گفتم، زندگیم شد آبستن حوادث و هر سال دو قلو زایید برام، حالا منم و یه یتیم خونه پراز حادثه ها که همه جا زندگیم رو گل کاری کردن در حد گل رزهلندی منم ازشون نگه داری میکنم مثل یه باغبون عاشق شازده میگه قسمت منطق مغزت قفله میگم به جاش قسمت دلش بازه خیلی هم جاش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 16:12
روزایی که بوی بارون با بوی یاس تو باغچه قاطی میشه از بهترین روزایی زندگیست همه ریه ات را پر کن از این بوی خوش و هنسوری رو بذارتو گوشت صدای کاوه افاق رو زیاد کن که بگه دل واژه همواره مشکل این دو حرف با من چه ها کرد این دو حرف ساده دل، یه لبخند گنده بزن و به حلیمی که ساعت 6 صبح داد و بی هیچ حرفی گذاشت رفت بعدم پیامی تحت...
-
خشونت
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 01:59
ایدین سیار این روزا طنز پرداز محبوب منه الان داشتم یه مطلب ازش میخوندم راجب خشونت یه دفعه به خودم فکر کردم که الان انقدر خشن و عاصی و عصبانیم که میتونم هر کاری انجام بدم هر کاری بدون هیچ خط قرمزی!اما تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که بلاکت کنم از هر جایی که هستی که واسه اونم خودم عذاب کشیدم شد خشونت علیه خودم و...
-
مناقض احساسات
جمعه 17 اردیبهشت 1395 03:14
دلتنگ که باشی همه شوخی های دنیا هم شادت نمیکنه دل تنگ که باشی با یه تلنگر میشکنی تو خودت، رسم دلتنگی همینه اما میدونی اینکه این وسط تو هم با لجبازیات دلتنگی رو سخت تر کنی دردناکه خودت میدونی من به قول خودت دختر گل خونه یی هستم، ازم مراقبت شده، با هر اخمت توانایی شکستنم رو داری، میدونی یه وقتا مثل امشب فکر میکنم...
-
خوشحالی یعنی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 18:51
خوشحالی یعنی اینکه یه دوست دوران دانشگاهت از اون سر دنیا ساعت سه نصف شب بیاد اینستا فالوت کنه بعدم بگه وای الی یادته بهت میگفتیم مورچه! بعد اعتراف کنه اون بوده اسم مورچه روت گذاشته و در نهایت بگه الی موهات رو دوباره چتری بزنی من میگم زمان واسه تو نگذشته! با خیال یاردریک پیرهن خوابیده ام برندارد سر ز بالین آنکه بیدارم...
-
زخم زبون
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 01:22
دارم فکر میکنم اگه قرار بود مثلا آزار و اذیت روحی روانی رو دسته بندی کنن احتمالا زخم زبون زدن تو صدر جدولش بود،کاش ادما میفهمیدن گفتن بعضی حرفا اثرش بدتر از صدتا تجاوزه، اینکه من سرم رو میندازم پایین و به بهانه اب خوردن جمعتون رو ترک میکنم اصلا دلیلش جواب نداشتن نیست فقط دوست ندارم منم هم رنگ شما بشم وتیغ بکشم روحتون...
-
غلط املایی
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 02:34
از بچگی املام افتضاح بود یه جوری همیشه باعث عذابم بود درست نمرهایی کارنامم همیشه بیست بود اما خوب تو طول سال تعداد نوزده هام بیشتر از بیستهام بود، یادمه معلم کلاس سوم خانم ناصری سر امتحان ریاضی پایان سالم اومد بغلم کرد و بوسم کرد و یه جوری که انگار یه اتفاق باور نکردنی افتاده گفت الهام بی دقت بیست شده یادمه منم خودم...
-
پسر کو ندارد نشان از پدر.....
شنبه 11 اردیبهشت 1395 01:16
کلی راجب صداها با هم بحث میکنیم و در اخر به یه نتیجه میرسیم که واقعا همایون شجریان عالیه میدونی یکی مثل شجریان یه پسر تحویل جامعه میده که همه بهش افتخار کنن، بعد یه اقایی با کلی پول و قدرت و صد البته تعلیمات دینی چون خودش یجوارایی مروج دینه دیگه! یه آقازاده دزد تحویل جامعه میده (همون اقازاده که هممون میشناسم رو میگما)...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اردیبهشت 1395 19:28
جمله هایی که این روزا زیاد میشنوم الهام مواظب باش نگیرنت الهام یادت نره اب بخوری حالت بد میشه الهام کی میرسی الهام خواب نمونی الهام هنوز نخوابیدی چرا هیچ کس نمیپرسه الهام تو چرا حرف نمیزنی باز! الهام خانم حواست هست داری با خودت چی کارمیکنی؟ گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ خودت رو جمع و جور کن تو...
-
دوست واقعی
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 22:52
شازده همین که موقع رفتن دست میکشی رو موهام و پشت مانتوم مرتبشون میکنی و میگی حواست باش نگیرنت وقتی یه خیابون یه طرفه پر ترافیک رو که تازه موقع برگشتشم بایدکلی راهت دور بشه و تایم هم نداری میری وقتی ساسان میگه دیر میشه و بلند میگی اول الهام رو باید برسونم وقتی که من بهت میگم دیگه راهی نیست با تاکسی میرم میگی خجالت بکش،...
-
انتظار لعنتی
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 00:41
از انتظارهایی که از طول و عرض کش میان متنفرم حالا اینکه این انتظار جمعی باشه و سرنوشت ساز، حداقل 7،6 نفر رو تحت فشار بزاره بیشتر، عقربه ساعتی که نمیره جلو مثل یه چاقو کند میمونه که کشیده میشه اروم رو پوست و رگ روحت! مثل موریانه یی که رفته از تو گوشت و رسیده به مغزت و داره مغزت رو میخوره صدا خورده شدنش رو میشنویی حتی...
-
تلخ
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 13:15
مثل بیدار شدن بعد ازبد مستی شب قبل، با سردرد! مثل سیگار اول صبح ناشتا که تلخیش گلوت رو میسوزنه این روزا تلخه خیلی تلخ قراربود امروز ناراحت نباشم اما هستم هم ناراحت هم اشفته هم خسته از بیخوابی، بچه که بودم بد اخلاقیام که زیاد میشدمامانم میگفت سقه (همون سگه فقط به زبون من) کیه! منم میگفتم یه بشه(همون بچه خودمون) دیگه!...
-
من و شهرزاد
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 22:38
سه روزه شروع کردم به شهرزاد دیدن! با اینکه حوصله نداشتم فیلم عشقی ببینم خوشحالم ازدیدنش سه روز با چشمایی قرمز و دماغ پف کرده از اتاق میام بیرون ابی یا چایی جمع میکنم با خودم میبرم تو اتاق زل میزنم به فیلم گوله گوله اشک میریزم هر بارم میام بیرون مامان میگه مجبوری اخه؟ حداقل خورد خورد ببین شدی مثل میت منم میگم اخه قشنگه...
-
منتظرم...
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 21:55
ایستاده ام … بگذار سرنوشت راهش را برود … ! من ، همین جا ، کنار قول هایت ، درست روبروی دوست داشتنت و در عمق نبودنت ، هنوز ایستاده ام + یه تبلیغی بدجوری ذهنم رو درگیر کرده انقدر که دوست دارم زنگم بزنم بگم میشه بسه! دکتر کنکور بدون اطلاعات جواب تست ها رو تشخیص بدید!!!!! یعنی قرار بی مغز تر از اینی که هستیم بشیم ایا؟ یعنی...
-
اعتراف
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 21:27
میخوام اعتراف کنم اگه سه شنبه صبح صبحونه نریم کوبابا که از اون املتای مخصوص بخوریم همونایی که من هرچی دستم میاد بهش اضافه میکنم و تو میخندی و به ذوقم تو انتخابام نگاه میکنی یجوری که من خجالت بکشم، اگه ظهر نبریم شانلی غذا دریایی بخوری بعد من با میگوها صحبت کنم و فقط سبزیجات کنار غذا رو بخورم و تو بخندی بگی دخمله غذات...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اردیبهشت 1395 04:18
نگاه میکنم به همه پست های ثبت نشدم، خنده داره بیایی دو ساعت کلی حرف بنویسی بد ثبتش نکنی، میرم وبلاگ بلاگفام رو باز میکنم میبینم یک سال و اندی که ننوشتم اما اونجا هیچ پست ثبت نشده یی نمونده بعد فکر میکنم به اینکه چرا ننوشتم؟ یا بهتر بپرسم چرا باز نوشتم؟ یا چرا نوشتم و ثبت نکردم؟حال غریب این روزا مثل حال زن بارداری...
-
ماراتن رسیدن
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 00:39
یه وقتا هست هی میدویی هی میدویی یه ماراتن انجام میدی هم با خودت هم با همه این وسط میخوری به یه دیوار، دیوار حقیقت بعد به خود رنگ پریدت نفس نفس زنون نگاه میکنی میگی دختره نگاه کن عقلت چی میگه بعد نگاه میکنی میگه کارت اشتباهه بد دلت جیغ میکشه اونم از نوع بنفشش میگه اشتباه باشه برای تپش من لازمه توهم که هنوز نفست سر جاش...