یه وقتا هست هی میدویی هی میدویی یه ماراتن انجام میدی هم با خودت هم با همه این وسط میخوری به یه دیوار، دیوار حقیقت بعد به خود رنگ پریدت نفس نفس زنون نگاه میکنی میگی دختره نگاه کن عقلت چی میگه بعد نگاه میکنی میگه کارت اشتباهه بد دلت جیغ میکشه اونم از نوع بنفشش میگه اشتباه باشه برای تپش من لازمه توهم که هنوز نفست سر جاش نیومده میگی دلا تا کی پریشانی؟ بعد دلت میگه تا وقتی که میبینیش و صدا من نمیذاره صدا بقیه رو بشنویی تا وقتی که لپات گل میندازه از تعریفاش و زبونت به لکنت میوفته ، مثل همین امروز که گفت موهات چه رنگیه ؟ یا همون وقتی که تو جلسه سرت رو گرفتی بالا دیدی داره نگاهت میکنه! به اطرافت نگاه میکنی یه سری ادم غضب ناک و ترسناک که میخوان نذارن اشتباه کنی و نمیتونی بهشون بگی بیخیال ببینید حال دلم چطوری شده از فکر نبودنش؟ پ.ن: شباهنگ جان چرا پاک کردی وبلاگت رو اخه؟
پ.ن 2: عشق یعنی حال دلت خوب باشه....
چه انقلابی رخ داده که نظرا رو تایید میکنی....؟!
نمیدونم شاید بازم رفتم تو فاز تایید نکردن
آخ آخ اینکه سرتو بگیری بالا ببینی یکی ( که ازش خوشت میاد ) داره نگات میکنه ؛ اینو دوست دارم
فکر کنم واسه ذوق مرگ شدگی کافیه
حتی موردداشتیم واسه این صحنه از ذوق مرگی رو به موت شده
عشق وقتی خوبه که همیشه باهاش خال دلت خوب باشه...
همیشه هم نمیشه خوش بود
چقد دوس داشتماین نوشتت رو
به پایی نوشته شما که نمیرسه جلبک خاتون