تنها ادمی هستی که خیلی شیک و مجلس وقتی میرم باهاش رستوران نظر من رو نمیپرسه خودش سفارش رو میده  و وقتی کارش تموم میشه میپرسه میخوری دیگه نه؟  یا مثلا خیلی شیک غذا رو از بیرون میگیره میاره میگه بدو بخوریم تا یخ نکرده،  

من به این ادم معتادم میدونی چرا؟  چون کارهایی گه من اعتماد به نفس انجام دادنش رو ندارم اون انجام میده انگار که یه کار کاملا عادی رو انجام داده مثلنفس کشیدن!  

خدایا تو دلم یه دنیا غصه جمع شده خودت شاهدی من بخاطر هدفم از خیلی چیزا گذشتم خیلی ادمای اطرافم رو حذف کردم خیلی کارارو انجام ندادم اما نمیدونم چرا فاصلم تا هدف شد یه اقیانوس که درصد رسیدنم نزدیک به صفر رسیده اما میدونم تو اگه رسیدن بهش رو واسم مقدر کرده باشی حتما بهش میرسم 

خدا جونم لطفا یه جوری نشه که باز برگردم به قبل تر از این روزا  همون روزایی بدوندهدفی و بلاتکلیفی 


خدایا من سرم رو گذاشتم رو زانوت حکمت و رحمت و برکت و...  نمیفهمم لالایی بگو که خیلی خسته ام 

میدونی سیاست داشتن تو رابطه از نون شبم واجب تره 

حاجی همیشه میگه با هرکی باید مثل خودش رفتار کرد، میگه این که بدونی کی رو چطوری رام کنی اسمش میشه روابط عمومی نه سیاست 

اما شازده میگه ادمایی ساده همیشه دوست داشتنی تر هستن تو مثل خودت رفتار کن نه طبق خواست بقیه، میگه اصلا اگه ساده نبودی که این همه وقت رفیق ثابت من نمیموندی میگه ادما دو رو هرچقدرم زرنگ باشن دستشون رو میشه 

من گیج به جفتشون نگاه میکنم میگم میشه لطفا به تفاهم برسید و بهم بگید کار درست چیه؟  

جفتشون اخم میکنن میگن تو با دلت تصمیم نگیری درست ترین کار دنیارو کردی 

منم یه لبخند ملیح میزنم و میگم اوکی پس هیچ کاری نمیکنم دیگه 

میگی اگه میدونستی وقتی موهات رو میبافی چقدر زیبا میشی هرگز موهات  رو باز نمیذاشتی،  میگم والا تا جایی که من میدونم خانما با موی باز دلبری میکردن!  حتی مورد بوده در وصف زلف باز دلبری گفته مگه موهات رو باز کردی که موجش اومده اینجا، میگی شاعرش ذوق نداشته چیه این مویی آشفته هی میاد تو دست و پایی ادم جمع کنشون حالم بد شد!  

یه سری ادما هستن هرگز حرفشون دوتا نمیشه، ادمایی که تو این دوره زمونه که همه تا روت رو برمیگردونی عوض میشن وجودشون غنیمته،  اما نمیدونم وقتی حرف اخرت رفتن منه با چه دلی گوش بدم به حرفت و دور بشم ازت برم به اون سفری که تو میگی! سفری که من نمیتونم هضمش کنم که حرفی که زدی دوتا بشه 

ترس

میخوام اعتراف کنم من از جر و بحثایی که توش باید از خودم دفاع کنم میترسم و کم میارم،  ناخوداگاه اشکام میاد پایین و نفسم میگیره،  زبونم بند میاد و همه کلمه ها از تو ذهنم فرار میکنن،  اینجور وقتا بخاطر احساس ضعف میکنم از خودم متنفر میشم، واسه همین ترجیح میدم این جزو بحثا با چندتا پیام تموم بشه و نخوام حرف بزنم یا با طرف چشم تو چشم بشم