هی با خودم میگم بسه این همه بی قراری، تو پوست کلفت تراز اینی که با این خرده اتفاقات اینجوری خودت رو به درو دیوار بزنی لااقل این گریه مسخره روتموم کن اما بی اختیار اشکام میریزه، میگم الهام ببین تو روزایی سخت زیاد داشتی ولی از پس همش بر اومدی پس چرا اینجوری بی قراری میکنی اخه؟ اما انگار صدای خودمم نمیشنوم هی خدا رو صدا میزنم اما انگار صدام رو نمیشنوه هر روز داره امیدم نا امیدترمیشه ولی قطع امید کردن کار من نیست کارم به جایی رسیده که امشب میونه گریه هام به خدا خودم گفتم حاضرم به همه التماس کنم تا درست بشه از حرف خودم خجالت کشیدم اما انگاردیگه چاره یی ندارم
ببخشید اینقدر رک می گم:
یاد بگیر چطوری خودت رو جمع و جور کنی. تا آخر زندگی این مهارت رو نیاز داری.
هیچ دلیلی نمیبینم تو خلوتم به قول شما خودم رو جمع و جور کنم
بی قراری اینروزها درد مشترک خیلی ها شده انگار
مثل اینکه رو تن این سرزمین گرد بی قراری و اشک پاشیدن
متاسفانه مشکلات با التماس بدتر میشن و هیچوقت حل نمیشن
میدونم و واسه خود انقدر عجیب بود که به یه همچین چیزی فکر کردم
بعضی وقتا آدم خیلی از سختی ها رو تحمل میکنه و دم نمیزنه. اما یهووو در مقابل یه مساله کم میاره. شاید پذیرش مساله جدید خیلی راحت تر از سختی های قبل باشه ولی تحمله آدم دیگه تموم شده
مطمئن باش بعده از سختی ها خوشیه. دلت رو بسپر به خدا. لازم نیس به هیچ کسی التماس کنی از خوده خدا بخواه امکان نداره بهت نده. منم واست دعا میکنم
مرسی از دعات که حسابی بهش احتیاج دارم